یاسمین میظر- برگردان: ماهان نوری
در پی اعتراضات دی ماه، اتفاق نظر عموم بر این بود که اکثریت ایرانیان با وضعیت اقتصادی وخیمی مواجهاند، در عین حال که پایینترین لایههای طبقه کارگر با گرسنگی و فقر کامل دست به گریباناند. با این حال، سلطنتطلبان تبعیدی و در میان شگفتی بخشی از «چپ» مقیم خارج، همچنان اعتراضات را فقط حول مسئله دموکراسی و علیه «ماهیت اسلامی» دولت ایران میداند. در نتیجه، در میان گروههای چپگرای تبعیدی شاهد تلاشی در ایجاد اتحادهای بی قید و شرط هستیم، چنین اتحادی آخرین بار در سال 1979 با روحانیون و اسلامگرایان در برابر رژیم شاه شکل گرفت که فاجعه به بار آورد. این بار، اتحاد با سلطنتطلبان، جمهوریخواهان نومحافظه کار آمریکایی، حامیان ایرانی دونالد ترامپ، از جمله فرقه مجاهدین خلق، واقعا خندهدار به نظر میرسد.
گفته میشود از آنجایی که پیکارهای جاری برای«دموکراسی» (ضروری است قبل از اینکه طبقه کارگر بتواند سازمان یابد) است و به این دلیل که شاهزاده اعلام کرده «به دنبال کسب قدرت نیست»، اتحاد همه نیروهای مخالف ضروری است. خوب است به یاد داشته باشید که آیت الله خمینی نیز قبل از بازگشت به ایران وعده داده بود قدرت را در دست نخواهد گرفت. اکنون میتوان دید کجا ایستادهایم.
در دوره سرمایه جهانی، زمانی که ما درباره دموکراسی صحبت میکنیم، به خصوص در خاور میانه جنگزده، بسیار مهم است که منظور خود را توضیح دهیم. از سال 2001، مردم منطقه از تحقق «دموکراسی» از طریق سیاستهای تغییر رژیم از بالا درمانده شدهاند. علاوه بر این، اگر دلایل تظاهرات و شورشهای اخیر در ایران علیه هر دو جناح رژیم را درنیابیم، نمیتوانیم جنبش واقعی و یکپارچهای ایجاد کنیم و در نهایت به آرمانهای افرادی که مدعی دفاع از آنانیم، خیانت کردهایم.
نئولیبرال
اما ابتدا اجازه دهید خلاصهای از وضعیت اقتصادی ایران و نقش هر دو جناح رژیم را در ایجاد فاجعه سرمایهداری نئولیبرالی در ایران را بیان کنم.
از اواخر دهه 1990، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، شرکای ارشد اقتصاد ایران بودند؛ بخشی از آن به دلیل بدهیهای بینالمللی ایران و بخشی دیگر به خاطر سرمایه که حتی در یک جمهوری شیعه نیز جهانی است. امور مالی، تجاری و صنعت به طور کامل با سرمایه جهانی درآمیخته است. هر سال نمایندگان سازمانهای بزرگ بینالمللی مالی به ایران سفر می کنند تا آخرین پیشرفتها در زمینه خصوصیسازی، حذف یارانهها و غیره را ارزیابی کنند. طنز ماجرا اینجاست که نخستین باری که به دولت ایران برای تحقق الزامات صندوق بینالمللی پول تبریک گفته شد در دوره دوم محمود احمدی نژاد، رییس جمهور پوپولیست ایران بود که به رغم ادعای دولت «محرومان» و اهمیت به فقرا، در واقع دولتی بود که در دوره حیاتش، شکاف بین غنی و فقیر به طور چشمگیری تحت نام خصوصیسازی ( بعدا توضیح خواهم داد که به چه شکل عجیب و غریبی در ایران اجرا شد) افزایش یافت.
رهبر، سپاه پاسداران و حتی دولت «اصلاح طلب» حسن روحانی همگی نقش خود را در این بین بازی کردند. علی خامنهای، رهبر ایران، قانون اساسی را تغییر داد تا مجوز خصوصیسازی در بخشهای حیاتی اقتصاد، از جمله حمل و نقل، مخابرات، نفت، گاز و پتروشیمی داده شود. صنایع خصوصی و نیمه خصوصی، تمام تعدیلات ساختاری را که اجرای چنین سیاستهایی میطلبید را اجرا کردند، از جمله بیکارسازی هزاران کارگر و تبدیل بیشتر مشاغل به قراردادهای کوتاه مدت، و در برخی موارد با شرایط سختگیرانه. کاهش و در برخی موارد حذف یارانهها، خواسته همیشگی صندوق بین المللی پول بوده است که خود بر گستره فقر افزود.
بدون تردید تحریمهای تحمیلی ایالات متحده و متحدان آن به فقیرکردن کشور کمک کرد، و در عین حال رهبران سپاه پاسداران انقلاب و همچنین سران شرکتهای خصوصی وابسته با آن را ثروتمند کرد. این گروهها دسترسی انحصاری به بازارهای خارجی دارند و از مزایای نرخ مبادله ارز خارجی مناسب برخوردارند. بنابراین، توانستند ثروت فردی و جمعی خود را با هزینه اکثریت مردم ایران افزایش دهند.
با توجه به همه اینها، شگفت انگیز است که در وضعیت کنونی برخی برای دفاع از کارگران ایران، دست یاری به سوی سرمایه جهانی و متحدان داخلی آن – به عبارت دیگر همان نیروهایی که خصوصی سازی را بر جمهوری اسلامی ایران تحمیل کردند-دراز کردهاند. باید اعتراف کنم، حتی با معیارهای سیاسیون در تبعید، از این بهتر نمیشود – تکیه بر خود سرمایهداری برای رفع مشکلات اقتصادی ناشی از سیاستهای اقتصادی نولیبرالی که توسط نهادهای آن اعمال میشود!
شکی نیست که خصوصیسازی که خامنهای با تغییر قانون اساسی به آن «مشروعیت» داد تا مجوز مالکیت خصوصی بر صنایع کلیدی را صادر کند، کپی برابر اصل خصوصیسازی های کشورهای پیشرفته سرمایهداری نبود، که در آن افراد و سازمانهای مناسب همراه با نهادهای قدرت – به ویژه نیروهای نظامی و امنیتی- از آن سود بردند. با این حال، از نظر تاثیرات، همتای نزدیک الگوی سایر نقاط جهان به خصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته است.
در حال حاضر اقتصاد ایران از سه بخش تشکیل شده است: بخش خصوصی، بخش دولتی و بخش نیمه دولتی/خصوصی. با این وجود، سه بخش با یکدیگر همکاری نزدیکی دارند و اگرچه در برخی مواقع بین آنها اختلاف نظر وجود دارد، در کل سه بخش تشکیل دهنده اقتصاد، عملکرد خود را با توجه به منافع مشترک خود هماهنگ میکنند. در همین حال، سلطنتطلبان، همراه با سیاستمداران بورژوا لیبرال به ما میگویند تنها اقتصاد خصوصی «درست» باعث شکوفایی اقتصاد میشود. میتوان تصور کرد که معنای خصوصیسازی برای آنها زمانیست که به جای عناصر رژیم، خود سود آن را به جیب بزنند. مطالعات درمورد وضعیت فعلی ایران نشان میدهد که بخشهایی صنایع همچنان متعلق به اشراف قدیمی ایران است؛ برخی از آنها با پهلویها رابطه خوبی نداشتند و تحت حاکمیت آنها به خوبی فعالیت نمیکردند. بخشهای دیگر سرمایه متعلق به ثروتمندانی هستند که پس از ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی بخشی از پول خود را برای سرمایهگذاری به ایران بازگرداندند.
بخش دیگر استثمارگران فوق ثروتمند طبقه کارگر، اعضای سابق سپاه پاسداران انقلاب هستند که در طول یک دهه گذشته به سرمایهداران بخش خصوصی تبدیل شدند. بسیاری از آنان و آقا زاده هایشان، ثروتمندان تازه به دوران رسیده ایران هستند و با وجودیکه از مزایای نزدیکی با قدرت برخوردارند، اما جای رابطه ایدئولوژیک و سیاسی آنان با آرمان های دولت دینی را منافع شخصی و خانوادگی و انباشت بیشتر و بیشتر ثروت پر کرده است. حقیقت این است که تصویری که بورژوازی لیبرال از ایران (از جمله سلطنت طلبان مشروطه خواه) ترسیم میکند، کشوری است که همه چیز متعلق به بخش دولتی است و تنها بخشی که از آن سود می برد سپاه پاسداران است.
جبهه متحد
به همین دلیل است که «جبهه متحد برای دموکراسی» در کنار لیبرال های بورژوا، که اصلاحطلبان ملایم چپ (کسانی که البته جای تعجب نیستند که برای کارزارهای سیاسی خود در پذیرش بودجه ایالات متحده یا اروپا تردیدی به خود راه نمیدهند، کسانی که به طور آشکار و نهان از مداخله امپریالیستی حمایت میکنند، چپنمایانی که به دنبال تحریمهای بیشتر علیه ایران برای نقض حقوق بشر هستند) پیشنهاد کردهاند اتحادی غیرممکن است. مانند این است که از مدیران طرح سرمایهگذاری خصوصی PFI که از خصوصیسازی بخشهای خدمات درمانی ملی سود می برد خواسته شود به کارزار نجات خدمات درمانی بپیوندد. بله، احمقانه به نظر میرسد.
این هفته در رسانههای اجتماعی یک ویدیو منتشر شد که ظاهرا جلسه اسکایپی فعالین ایرانی بود با یک چپ گرای سابق در تبعید در لندن، که به آنها خاطر نشان میکرد چگونه نومحافظهکاران در امریکا و کانادا برای حمایت از طبقه کارگر ایران وقت و پول زیادی سرمایهگذاری کردهاند. تصور میکنم توصیههای او به متحدین جدیدش این بود که طور جدی از نارضایتی فقرا و طبقه کارگر استفاده کنند.
این به همان نفرتانگیزی مداخله است – هم پایه دانستن اعتراض های واقعی دهها هزار ایرانی با بخشهای دست راستی– کاملا درست است که برخی از کسانی که ادعا میکنند که حامیان طبقه کارگر ایراناند، به طور جدی به دنبال حمایت «اتحادیههای کارگری» حمایت شده از سوی سیا هستند، بخشی از تلاش بیش از دو دهه گذشته ما، برای افشای این افراد و گروهها عمدتا بر گوشهای ناشنوا کوفته است.
پاسخ ایدئولوژیک را اتحاد برای رهایی کارگرانAWL مطرح کرد. اظهاراتی که واقعا شگفتانگیز است: «مبارزه برای یک دموکراسی سکولار راهی است که به کارگران کمک میکند تا مبارزات اقتصادی و سازمانهای خود را گسترش دهند و آنقدر قدرت یابند تا برای طرح و جلب حمایت آرمانهای سوسیالیستی رشد کنند.»1
سازمان اتحاد برای رهایی کارگران، همراه با تقریبا تمام گروههای دیگر از سنت تروتسکیستی در سراسر جهان، بیش از دو دهه گذشته بیشترین حمله را به چپ ایران را برای حمایت از تئوری انقلاب انجام داده است و آن ها را مسئول شکست قیام در بهمن 1357 دانسته است. اکنون به ما میگویند که باید ابتدا برای دولت دموکراتیک سکولار در ایران بکوشیم، با تشویق به آنچه که «تغییر رژیم» مینامند. این افراد حتما فکر میکنند مردم ایران احمق هستند: با مشاهد تغییر رژیم و «دموکراسی» در عراق و افغانستان، آیا کسی میتواند به طور جدی، با نگاه حق به جانب، چنین مزخرفاتی را به زبان آورد؟ افغانستان و عراق پسا تهاجم را برخی «دموکراتیک» میدانند، اما من مطمئن هستم (به استثنای اقلیت کوچکی از سلطنتطلبان ابله اکثرا در تبعید) هیچ ایرانی به آن نوع «دموکراسی» که اکنون در عراق یا افغانستان برقرار است رشک نمیبرد.
گروههایی از چپ ایران با مواضعی شبیه به اتحاد برای رهایی کارگران وجود دارند، از جمله آنهایی که از صهیونیسم حمایت میکنند تا کسانی که به طور علنی به عنوان مدافعان دولت اسرائیل عمل میکنند. نادیده انگاشتن فلاکت فلسطینیان یک مسئله است، اما این ادعا که اسرائیل «دموکراسی» است و از این رو برنامه هستهای آن مسئلهای ندارد (چه نظامی و غیر نظامی) موضوع دیگری است. بگذارید یادآوری کنم که برنامههای هستهای به ویژه برنامههایی که در کشورهای مذهبی خاورمیانه مانند ایران و اسرائیل دنبال میشوند، به دلیل ماهیت مخفی تاسیساتشان، خطرناکتر از هر جای دیگری است. این باعث میشود که آنها حتی از دیگر نیروگاههای هستهای، هم برای شهروندان خود و هم برای مردم جهان، خطر بیشتری داشته باشند. از پیش میدانستیم دیمونا (کارخانه نساجی که در واقع یک نیروگاه هستهای است) یک تهدید جدی است. با این حال، صهیونیستهای ملایم ما صریحا معتقدند که در دموکراسی دولت اشغالگر هیچ کدام از اینها مهم نیست. به عبارت دیگر، فناوری هستهای به دست دولتهای مذهبی تا زمانی که آن دولت اسلامی نیست، بلااشکال است.
البته، هیچ کس نباید گروههای ایرانی مرتبط با این دستورکار ملایم صهیونیستی را جدی بگیرد – آنهایی که من دیدم انشعاباتی از انشعابات سازمان های کوچک هستند با نامهایی که گویا از مونتی پایتون زندگی برایان آمدهاند. این گروهها مانند غباری در تاریخاند، اما نباید آسیبهایی که «اتحاد» آنها به فعالین کارگری زندانی در ایران وارد میآورند را کم اهمیت بشمریم که به دروغ متهم به ارتباط با قدرتهای خارجی میشوند. تعجبآور نیست عناصری در میان چپ واقعی، از «کارزارهای
معتقدم ارزیابی خانم میظر از ماهیت و عملکرد دولت احمدینژاد نادرست است… منتظر میمانم تا ایشان توضیحات تکمیلی خود را (که در این یادداشت وعدهی نوشتنش را دادهاند) منتشر کنند تا بحث را ادامه دهم…